1 می خواستم که روزه گشایم نماز شام سر بر زد آفتاب جهانسوز من ز بام
2 با قامتی که سرو سهی گر ببندش یک پا ستاده تا به قیامت کند قیام
3 برداشت پرده از رخ و چون روز عرضه کرد بر من نماز صبح به وقت نماز شام
4 کردم سلام و سر بنهادم به روی خاک هر چند سجده سهو بود از پی سلام
5 ای عید روزگار، نهان کن رخ چو ماه بر عاشقان خویش مکن روزه را حرام
6 من بی قرار مانده و تو بر قرار خویش درویش روزه بسته و حلوا هنوز خام
7 روزه مدار چون لب تو پر ز شکر است آزاد کن غلامی، ای خسروت غلام