- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گمان مبر که مرا هیچ کس به جای تو باشد قسم به جان و سر من که خاک پای تو باشد
2 اگر به تربتم آیی هزار سال پس از من شکفته بر سر خاکم گل وفای تو باشد
3 غم تو خاک وجودم به باد داد و نخواهم غبار خاطر گردی که در هوای تو باشد
4 غریب نیست که بیگانه گردد از همه عالم هر آن غریب که در شهر آشنای تو باشد
5 زهی جماعت کوته نظر که سرو سهی را گمان برند که چون قد دلربای تو باشد
6 چگونه بر تو نترسم که هر طرف که در آیی هزار دیده خونریز در قفای تو باشد
7 بشوی دست ز خسرو، اگر نه پیش تو آید که هر قدم که زند دوست خونبهای تو باشد