- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از بس که خورم بر جگر از طعنه سنانها خون شد جگر ریش من از زخم زبانها
2 دانی که چه بس تیر نهان خوردهام از تو پیش آی که تا باز دهم با تو نشانها
3 من با تو چه گویم که زمانی که تو آیی بیخود شوم از شوق وصال تو زمانها
4 آن چشم و چراغی که به بالین تو تا روز سوزد همه شب شمعصفت رشته جانها
5 مرغ دلم از جای شد آن لحظه که از ناز ابروی بلند تو برآورد کمانها
6 شاهان همه رندان در میکده گشتند یعنی که چنینها شود از عشق چنانها
7 امروز عیان شد که نداری سر اهلی بیچاره غلط داشت به مهر تو گمانها