1 گفتم از دست عشق جان بردم خود کنون پای در میان بردم
2 طعنه دشمنان بشست ولیک آنچه از دست دوستان بردم
3 عاشقم این همه قناعت چیست گر روان را در آسمان بردم
4 دوش دیدم خیال او در خواب بس خجالت که آنزمان بردم
5 گفت با این همه بخفتی هم والله ار بر تو این گمان بردم
6 دیده گر خون شود ز غم شاید که من از وی نه این نه آن بردم
دیدگاهها **