1 هرگز ز دور چرخ وفایی نیافتم وز گلشن مراد صفایی نیافتم
2 گر همچو نای در شغب آیم، عجب مدار کز چنگ روزگار نوایی یافتم
3 ایام ناشتا صفت آمد از این قبل بر خوانچه امید صلایی نیافتم
4 دردم ز حد گشت و صفایی نشد پدید کارم به جان رسید و دوایی نیافتم
5 خونم بریخت عالم و خون دگر ز چشم عمدا بریختم که بهایی نیافتم
6 سلطانیا، به صحبت دشمن گذار عمر کز دوستان عهد وفایی نیافتم