ز بس از روزگار بخت و سخت و سست از فرخی یزدی غزل 158

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

ز بس از روزگار بخت و سخت و سست دلتنگم

1 ز بس از روزگار بخت و سخت و سست دلتنگم بسختی متصل با روزگار و بخت در جنگم

2 دو رنگی چون پسند آید بچشم مردم دنیا بغیر از خون دل خوردن چه سازم من که یکرنگم

3 خوشم با این تهی دستی بلندی جویم از پستی نه در سر شور دیهیم و نه در دل مهر اورنگم

4 بگو با عارف و عامی سپردم جان بناکامی گذشتم از نکو نامی کنون آماده ننگم

5 منم آن مرغ دلخسته شکسته بال و پر بسته که دست آسمان دایم ز اختر می‌زند سنگم

عکس نوشته
کامنت
comment