در از جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی غزل 114

جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

در رخ یار خویشتن خندم

1 در رخ یار خویشتن خندم برگل و لاله و سمن خندم

2 هرگه آن سر و قد خرام کند بر قد سرو در چمن خندم

3 گفتم از عشق خون همی گریم گفت من بر چنین سخن خندم

4 تاکی ازدوست رغم دشمن را چون بباید گریستن خندم

5 گوئی از ظن بیهده مگری چون توی گریی چه سود، من خندم

6 تو بصد دیده میگری چو نشمع تا چو گل من بصد دهن خندم

7 من مسکین بدست چو نتو حریف گر نگریم بخویشتن خندم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر