- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا بین کاندرین حالت سر و سامان نمی خواهم نهانی خنده ای هم زان لب و دندان نمی خواهم
2 به غمزه زاهدان را کش، به ناوک مصلحان را زن که من خون پلید خود بر آن دامان نمی خواهم
3 سر لبهات گردم، سبزه شان آغاز شد آن گه وگر زین بگذرد، من زیستن چندان نمی خواهم
4 ز مستیت ببین چندین زیان صبر و دل دارم مگر یک سود کان دم بوسه را فرمان نمی خواهم
5 به رویت آرزومندم، مدار از من دریغ آخر که بت می جویم، ای کافر، ز تو ایمان نمی خواهم
6 مرا کش، ای نکوخواه و دعای بد مکن او را که من این راز دل می خواهم و از جان نمی خواهم
7 طبیبا، درد عشق است این و خوش می آیدم مردن رها کن درد من بامن که من خود جان نمی خواهم
8 برو، ای عهد مستوری، درآ، ای دور بدنامی که من دیوانه عشقم، سر و سامان نمی خواهم
9 چو کار از زر برآید، کیمیا می خواهم، ای گردون بده، سهل است این، خاک در سلطان نمی خواهم
10 جلال دین و دنیا شاه پرور، زآنک می خواهم به دولت عمر او، وان عمر را پایان نمی خواهم
11 ز دست بیدلی خسرو به جان آمد، اگر بخشی دلی می خواهم از تو، لیک آبادان نمی خواهم