1 من مجنون نمی یابم کسی محرم به حال خود بیار آینه تا گویم حکایت با مثال خود
2 خیالت اینکه با من باشی و از دیگران پنهان مگر در سینه چاکم درآیی چون خیال خود
3 چنان بی طالع از یارم که فالی هم اگر گیرم چنان بی طالع از یارم که فالی هم اگر گیرم
4 من خونین جگر را سوخت گویی کوکب طالع که همچون نافه دور افتادم از مشکین غزال خود
5 چو اهلی بر سر راهش مدام آیم که تا باری سلامی گویم و هرگز نمی یابم مجال خود