-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نفسی برون ندادم که حدیث دل نگفتم سخنی نگفتم از تو که ز دیده در نسفتم
2 چه کنون نهفته گریم که شدم ز عشق رسوا که به روی آبم آمد، غم دل که می نهفتم
3 من از آن گهی که دیدم به دو چشم خوابناکت به دو چشم خوابناکت که اگر شبی بخفتم!
4 همه خلق خواند مجنون ز پی توام که هر دم به صبا پیام دادم، به پرنده راز گفتم
5 من اگر ز دیده رفتم سر کوی تو، چه رنجی که رهی ز دور رفتم، نه ستانه تو رفتم
6 شب من هزار ساله، تو به سینه طرفه کاری که هزار ساله راهم به میان و با تو خفتم
7 رسدت که بوی خسرو نکشی که نازنینی که من آن گل عذابم که ز خار غم شگفتم