1 طرفی ز نهال قد آن شوخ نبستم در سایه نخلی که نشاندم ننشستم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چشم روشن می دهد از کف دل بی تاب را صفحه آیینه بال و پر شود سیماب را
2 از علایق نیست پروایی دل بی تاب را هیچ دامی مانع از جولان نگردد آب را
1 صوفیان بردند از ره چشم جادوی ترا در کمند وحدت آوردند آهوی ترا
2 آستین افشانی بی جای این تردامنان کرد محتاج شراری شعله روی ترا
1 خواب وقت فیض در محراب می گیرد مرا چون سگان در صبح دام خواب می گیرد مرا
2 در مسبب گر چه از اسباب رو آورده ام دل همان از عالم اسباب می گیرد مرا
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به