1 باده ای را نپرستم که خرابم نکند گرد آن شمع نگردم که کبابم نکند
2 خون منصورم و بیداردلی جوش من است می طفل افکن افسانه به خوابم نکند
3 آب گشته است دل یک چمن از خنده من می شود حشر مکافات گلابم نکند؟
1 تا توان کردن ز خون ما نگارین دست را از حنا بهر چه باید کرد رنگین دست را
2 سینه اش از باده لعلی بدخشان می شود هر که سازد چون سبو در خواب بالین دست را
1 جان عرشی، فرش در زندان تن باشد چرا؟ شعله جواله در قید لگن باشد چرا
2 لفظ می سازد جهان بر معنی روشن سیاه یوسف سیمین بدن در پیرهن باشد چرا
1 داغ رسوایی خدادادست منصور مرا هست تمغای تجلی لاله طور مرا
2 در تلاش خاکساری دارم آتش زیر پا گر سلیمان جا به دست خود دهد مور مرا
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را