1 بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش خود را خلاص کردم از پاسبانی خویش
1 به حکمِ آن که ز دل ها بُوَد به دل ها راه دلِ امیر ز سوزِ دلِ من است آگاه
2 غم ای امیر بدان سان فرا گرفته دلم که از فزونی بر آه بسته دارد راه
1 میم سپاسی کجاست تا که نگوید عارف بیچاره دادخواه ندارد
2 میم سپاسی اگر قدم نهد پیش جیم اساسی دگر پناه ندارد
1 خسروا! گرچه فراموشی در طبع تو نیست این سخن های دلاویز فراموش مکن
2 نصب یک حاکم عادل را با سرعت تام به نگه داری تبریز فراموش مکن
1 ای خایه به دست تو اسیرم بنمودهای از جماع سیرم
2 دستم نشود به تخم کَس بند تا باد تو کرده دست گیرم
1 آب حیات است پدر سوخته حَبِّ نبات است پدر سوخته
2 وه چه سیه چرده و شیرین لب است چون شکلات است پدر سوخته
1 به انگشتان پا از زیر کرسی ز کس ها کرده ام احوال پرسی