1 ای باد حدیث من نهانش میگو سر دل من به صد زبانش میگو
2 میگو نه بدانسان که ملالش گیرد میگو سخنی و در میانش میگو
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 خَمی که ابروی شوخِ تو در کمان انداخت به قصد جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت
2 نبود نقش دو عالم، که رنگ الفت بود زمانه طرح محبت، نه این زمان انداخت
1 بنفشه دوش به گل گفت و خوشِ نشانی داد که تابِ من به جهان، طُرِّهٔ فلانی داد
2 دلم خزانهٔ اسرار بود و دستِ قضا درش بِبَست و کلیدش به دل سِتانی داد
1 خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست گشادِ کارِ من اندر کرشمههای تو بست
2 مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند زمانه تا قَصَبِ نرگس قبای تو بست
1 واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کارِ دیگر میکنند
2 مشکلی دارم ز دانشمندِ مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
1 هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروی که بود تردامن شد
2 گویند شب آبستن و این است عجب کاو مرد ندید از چه آبستن شد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **