1 تا چند نهد روی به رو آن کف پا را؟ می ریزم، اگر دست دهد، خون حنا را!
1 پیش اهل دل ادب منظور باید داشتن با کمال قرب خود را دور باید داشتن
2 سر نباید تافتن از گفتگوی حق به تیغ پاس حرف خویش چون منصور باید داشتن
1 سبکروان به زمینی که پاگذاشته اند بنای خانه بدوشی بجا گذاشته اند
2 کمند جاذبه مقصدست مردان را ز دست خویش عنانی که وا گذاشته اند
1 عشقم هنوز جای به گلخن نداده است برقم هنوز بوسه به خرمن نداده است
2 در زلف باد دست، عبث بسته ایم دل گوهر کسی به چنگ فلاخن نداده است
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم