1 تا چند ناگواری از اندازه بگذرد؟ اوقات در شکنجه خمیازه بگذرد
2 شایسته هزار شبیخون کوتهی است عمری که چون خمار به خمیازه بگذرد
1 نوش این غمخانه در دنبال دارد نیش را شکوه ای از تلخکامی نیست دوراندیش را
2 سوز دل از دست می گیرد عنان اختیار شمع نتواند گره زد اشک و آه خویش را
1 گریه مستانه می سازم شراب تلخ را می کنم چون ابر مروارید آب تلخ را
2 زاهدان طفل مشرب، امت شیرینی اند می کنم در کار مستان این شراب تلخ را
1 جان عرشی، فرش در زندان تن باشد چرا؟ شعله جواله در قید لگن باشد چرا
2 لفظ می سازد جهان بر معنی روشن سیاه یوسف سیمین بدن در پیرهن باشد چرا
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم