1 موجه ای کو که ز دریا نبود ما و منش؟ یا حبابی که نه از بحر بود پیرهنش
2 خبر یوسف گم گشته ما بی خبری است وقت آن خوش که نباشد خبر از خویشتنش
1 سر به گردون می دهم این آه پر تأثیر را می زنم آتش به سقف این خانه دلگیر را
2 حالت فرهاد و کارش روشن است از جوی شیر می توان در زخم دیدن جوهر شمشیر را
1 نوش این غمخانه در دنبال دارد نیش را شکوه ای از تلخکامی نیست دوراندیش را
2 سوز دل از دست می گیرد عنان اختیار شمع نتواند گره زد اشک و آه خویش را
1 داغ رسوایی خدادادست منصور مرا هست تمغای تجلی لاله طور مرا
2 در تلاش خاکساری دارم آتش زیر پا گر سلیمان جا به دست خود دهد مور مرا
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را