1 قوی قلعه او که خاکش به پاکی چو قلعی ولیکن از او عاجز آذر
2 پر از زرکانی و تیغ یمانی پر از شیر جنگی و ببر دلاور
3 ز ماهی فروترش بنیاد لیکن گذشته سربارش از چرخ اخضر
4 شده سد یأجوج خوار از بروجش ز دیوار او دیو حیران و مضطر
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هجا کردست پنهان شاعران را (قریع) آن کور ملعون چشم گشته
1 بستی قصب اندر سر، ای دوست بمشتی زر سه بوسه بده ما را، ای دوست بدستاران
1 شادی و بقا بادت و زین بیش نگویم کاین قافیه تنگ، مرا نیک بپیخست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به