1 گفتار او غم از دل ناکام می برد این قند سوده تلخی بادام می برد
2 رعنا قدان باغ، برآورده تواند نام ترا نهال به اندام می برد
1 ره مده در خط مشکین، شانه شمشاد را کس قلم داخل نمی سازد خط استاد را
2 سرو از فریاد قمری ترک رعنایی نکرد نیست از حال گرفتاران خبر آزاد را
1 چون کند آن غمزه خونریز عریان تیغ را بخیه جوهر شود زخم نمایان تیغ را
2 ریخت خون عالم و مژگان او خونین نشد تیزی سرشار سازد پاکدامان تیغ را
1 پیش تیغ و تیر ناچارست استادن مرا چون علم، ناموس لشکرهاست بر گردن مرا
2 صورت حال جهان زنگی و من آیینه ام جز کدورت نیست حاصل از دل روشن مرا
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟