آن کز غم او شمع از اهلی شیرازی دیوان اشعار 22

1 ز عاشقان همه قصد جراحت است او را ازین جراحت ما تاچه حاجت است او را

2 بخنده نمیکن خون کند دل ریشم شکر لبی که کمال ملاحت است او را

1 به رخ تو مه‌جبینان حسدست یک‌به‌یک را تو چه آدمی که باشد به تو رشک صد ملک را

2 ندهد کس از شهیدان به تو شوخ یاد اگرنه نفس تو زنده سازد چو مسیح یک‌به‌یک را

1 گر به فانوس خیال آیی چو شمع اغیار را در سماع آرد رخت صد صورت دیوار را

2 لاف خوبی گر زند گلزار پیش روی تو برق حسنت آتش غیرت زند گلزار را