1 ای کرده چو ذره حسرت اندوز مرا چون سایه ز غم کرده سیه روز مرا
2 خورشید رخا، مهل چنین مرده دلم باز آی و چراغ دل برافروز مرا
1 دل اگر زغم خروشد چه غم از خروش اورا که فغان دردمندان نرسد بگوش اورا
2 دل من زنوش آن لب نرسد بکام هرگز مگر از کسی که داد این لب همچو نوش اورا
1 ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست قیامت است که در روزگار ما برخاست
2 اگر صفا طلبی کام دل مجوی که یار چو در کنار نشست از میان صفا برخاست