شوریده دل به سینه به عنوان از فرخی یزدی غزل 130

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

شوریده دل به سینه به عنوان کارگر

1 شوریده دل به سینه به عنوان کارگر شورید و گفت جان من و جان کارگر

2 شاه و گدا فقیر و غنی کیست آنکه نیست محتاج زرع زارع و مهمان کارگر

3 سرمایه‌دار از سر خوان راندش ز جور با آنکه هست ریزه‌خور خوان کارگر

4 در خز خزیده خواجه، کجا آیدش به یاد پای برهنه پیکر عریان کارگر

5 با آنکه گنج‌ها برد از دست‌رنج وی پامال می‌کند سر و سامان کارگر

6 آتش به جان او مزن از باد کبر و عجب ای آنکه همچو آب خوری نان کارگر

7 ترسم که خانه‌ات شود ای محتشم خراب از سیل اشک دیده گریان کارگر

8 یا کاخ رفعت تو بسوزد ز نار قهر از برق آه سینه سوزان کارگر

9 کی آن غنی که جمع بود خاطرش مدام رحم آورد به حال پریشان کارگر

10 ای دل فدای کلبه بی‌سقف بذر کار وی جان‌نثار خانه ویران کارگر

عکس نوشته
کامنت
comment