- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شوریده دل به سینه به عنوان کارگر شورید و گفت جان من و جان کارگر
2 شاه و گدا فقیر و غنی کیست آنکه نیست محتاج زرع زارع و مهمان کارگر
3 سرمایهدار از سر خوان راندش ز جور با آنکه هست ریزهخور خوان کارگر
4 در خز خزیده خواجه، کجا آیدش به یاد پای برهنه پیکر عریان کارگر
5 با آنکه گنجها برد از دسترنج وی پامال میکند سر و سامان کارگر
6 آتش به جان او مزن از باد کبر و عجب ای آنکه همچو آب خوری نان کارگر
7 ترسم که خانهات شود ای محتشم خراب از سیل اشک دیده گریان کارگر
8 یا کاخ رفعت تو بسوزد ز نار قهر از برق آه سینه سوزان کارگر
9 کی آن غنی که جمع بود خاطرش مدام رحم آورد به حال پریشان کارگر
10 ای دل فدای کلبه بیسقف بذر کار وی جاننثار خانه ویران کارگر