1 از اشک برد راه به کوی تو نظاره در بحر کند سیر معلم به ستاره
1 تر به اشک تلخ می سازم دماغ خویش را زنده می دارم به خون دل چراغ خویش را
2 از سیاهی شد جهان بر چشم داغ من سیاه چند دارم در ته دامن چراغ خویش را؟
1 چشم حیران ساخت رویش خط مشک اندود را آه ازین آتش که در زنجیر دارد دود را
2 غمزه او می کند بیداد در ایام خط زهر باشد بیشتر زنبور خاک آلود را
1 در هوای کام دنیا می فشانی جان چرا؟ می کنی در راه بت صید حرم قربان چرا؟
2 چیست اسباب جهان تا دل به آن بندد کسی؟ می کنی زنار را شیرازه قرآن چرا
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را