- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنین می گفت شاگردی به مَکتَب که این مکتب چه تاریکست یارب
2 نباشد جز همان تاریک دیوار همان لوحِ سیاهِ تیره و تار
3 همان درس و همان بحث مُبَیَّن همان تکلیف و آن جای مُعَیَّن
4 همیشه این کتاب و این قلمدان همین دفتر که در پیشَست و دیوان
5 نشاید خواند این را زندگانی کسالت باشد این نه شادمانی
6 مُعَلِّم در جوابش این چنین گفت که باشد حالِ تو با حالِ من جُفت
7 همین مِنبَر مرا همواره در زیر کنم هر صبحدم این درس تَکریر
8 نباشد جز همان قیل و همان قال همان تعلیم ِصَرف و نَحوِ اَطفال
9 چه اطفالی که با این جمله تدریس نمی دانند جز تَزویر و تَلبیس
10 چنان تنبل به وقتِ درس خواندن که هم خود را کسل سازد و هم من
11 به شاگرد و معلِّم بار بسیار به گردن هست و باید بُرد ناچار