1 می نوش نه آنچنان که از دست شوی در پای خسان چون خاک ره پست شوی
2 بیداری عیش شب بفریاد چه سود کز خواب صبوحی چو سگان مست شوی
1 عاشق مجنونم و صحرای غم جای من است گر بمیرم دورازو کس را چه پروای من است
2 سوختن در آفتاب غم نه کار هر کس است سایه من داند این محنت که همپای من است
1 ز عاشقان همه قصد جراحت است او را ازین جراحت ما تاچه حاجت است او را
2 بخنده نمیکن خون کند دل ریشم شکر لبی که کمال ملاحت است او را
1 اگرچه خانه خرابی زباده ای ساقی است خراب جام شرابیم تا دمی باقی است
2 ز شوق روی تو خورشید را اشعه نور بصد هزار زبان در حدیث مشتاقی است