1 حدیث حسن تو زین پس کفایتی برسد که فتنه ای ز تو در هر ولایتی برسد
2 شود به فتوی خط تو خون حسن مباح اگر به روی تو بر گل روایتی برسد
3 دلت بگفت کسی از ستم نیاید باز مگر ز غیب مر او را هدایتی برسد
4 ز بیم با تو حدیثی نمی توانم گفت که از من و تو به هر کس حکایتی برسد
5 اگر مرا نرسد با تو راز خود گفتن ترا، اگر کنی، ای جان، عنایتی برسد
6 ز آه من به جهان صبح رستخیز دمید بود که شام غمت را نهایتی برسد
7 چو غنچه پای به دامان صبح کش، خسرو ز دوست بو که نسیم عنایتی برسد