1 خوشباش که بر دوزخیان روز حساب از گیسوی خرد فرو هلد خواجه طناب
2 چون رشته نور آفتاب از سر مهر ذرات جهان برکشد از چاه عذاب
1 دل اگر زغم خروشد چه غم از خروش اورا که فغان دردمندان نرسد بگوش اورا
2 دل من زنوش آن لب نرسد بکام هرگز مگر از کسی که داد این لب همچو نوش اورا
1 ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست قیامت است که در روزگار ما برخاست
2 اگر صفا طلبی کام دل مجوی که یار چو در کنار نشست از میان صفا برخاست