1 رخ خوب تو چشم عقل دردوخت مرا از جمله خوبان دیده بردوخت
2 بیک ناوک سر زلف دوتایت روان و جان و دل در یکدگردوخت
3 کمان ابروی تو تیر مژگان چنانم زد که پیکان در جگر دوخت
4 همه درد سرم زانست کاین عشق کلاه ما نه بر مقدار سر دوخت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 روی یارم ز آفتاب اکنون نکوتر میشود تا به گرد ماه از مشک چنبر میشود
2 مرکز شمشاد او از لعل و یاقوت آمدست پر او ز دیبای او از مشک و عنبر میشود
1 بذروه ملکوت آی ازین نشیمن خاک که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک
2 بخاک بازده این خاک و سوی علو گرای که جان پاک سزا نیست جز بعالم پاک
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به