-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر کنی گشت چمن با شوخ و با شنگی دو سه باغ صد رنگ آورد از بوی و از رنگی دو سه
2 هر مژه از نرگست گویا زبانی شد که هست بهر دل بردن در او افسون و نیرنگی دو سه
3 گر منت جان خوانم و جان دیده و دیده جگر دوستم آخر مکن دل بد ازین ننگی دو سه
4 عاشقانت را چو ناید خواب، غم گویند باز بر درت افتاده هر شب خسته دل تنگی دو سه
5 خشمها گیری که نبود آشتی، ور باشدت باشدت اندر میان آشتی جنگی دو سه
6 چون به بازی سنگ بر عاشق زدن کار بتانست ای بت، آخر بر من بیسنگ هم سنگی دو سه
7 وه که خسرو چون زید گر همچو تو باشد به شهر شوخچشم و خیره و بازنده و شنگی دو سه