1 گردون سفله لقمهٔ روزی حساب کرد هر گریهای که گشت گره در گلوی من
1 غمزه اش افزود در ایام خط بیداد را زنگ زهر جانستان شد تیغ این جلاد را
2 حسن بی رحم است، ورنه دود تلخ آه من آب گرداند به چشم آیینه فولاد را
1 عشق کو تا چاک سازم جامه ناموس را پیش زهاد افکنم این خرقه سالوس را
2 هیچ کس از رشته کارم سری بیرون نبرد نبض من بند زبان گردید جالینوس را
1 پیش تیغ و تیر ناچارست استادن مرا چون علم، ناموس لشکرهاست بر گردن مرا
2 صورت حال جهان زنگی و من آیینه ام جز کدورت نیست حاصل از دل روشن مرا
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را