1 ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن که به جامه های صورت نتوان نماز کردن
2 قد همچو تیر خود را به سجود حق کمان کن که به این کلید بتوان در خلد باز کردن
1 مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
2 بال من در گرد سر گردیدن گل ریخته است از مروت نیست زین گلشن به در کردن مرا
1 چشم می پوشی ازان رخسار جان پرور چرا؟ می کنی آیینه را پنهان ز روشنگر چرا
2 غیرتی کن چون گهر جیب صدف را چاک کن می خوری سیلی درین دریای بی لنگر چرا
1 صوفیان بردند از ره چشم جادوی ترا در کمند وحدت آوردند آهوی ترا
2 آستین افشانی بی جای این تردامنان کرد محتاج شراری شعله روی ترا
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را