ز گشت مست رسید و به هوش از امیرخسرو دهلوی غزل 900

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

ز گشت مست رسید و به هوش خویش نبود

1 ز گشت مست رسید و به هوش خویش نبود دلم ز صبر بسی لاف زد، ولیش نبود

2 زدند راه دلم آهوان بی انصاف که از هزار خدنگش یکی به کیش نبود

3 به صد هزار دلش عاشقان خریدارند بهای یوسف اگر هفده قلب بیش نبود

4 دل او فگند مرا در چه زنخدانش وگرنه چشم من خون گرفته پیش نبود

5 نبود امشب سوزنده مرا جز تپ دل ار چه بود، ولیکن به دست خویش نبود

6 نمک به ریش من، ای پارسا، مزن از پند به شکر آنکه دلت هیچگاه ریش نبود

7 خوش است عشق به گفتن، ولی چه دانی درد ترا که بود لبی و نمک به ریش نبود

8 چو وصل می طلبی خسرو، از بلا مگریز که در جهان عسلی بی گزند نیش نبود

عکس نوشته
کامنت
comment