1 ز خط صفا لب میگون یار پیدا کرد بهار نشأه این باده را دوبالا کرد
2 مرا به دست تهی همچو شانه می باید گره ز کار پریشان عالمی وا کرد
1 رتبه بال پری باشد پر تیر ترا شوخی چشم غزالان است زهگیر ترا
2 می شود سرسبز از عمر ابد، آن را که کشت داده اند از چشمه خضر آب شمشیر ترا
1 از سیه بختی نگردد دیده گریان برق را می شود ز ابر سیه آیینه رخشان برق را
2 پرده ناموس نتواند حجاب عشق شد ابر چون پنهان کند در زیر دامان برق را؟
1 گل نزد آبی بر آتش بلبل خودکام را نیست غیر از ناامیدی حاصلی ابرام را
2 چهره خورشید رویان را سپندی لازم است از شب جمعه است نیل چشم زخم ایام را
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم