- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز درج دیده در آودره ام لَالی را نثار مقبره ی درة المعالی را
2 گمان برم که برای چنین نثاری بود که درج دیده بیندوخت این لَالی را
3 اگر نه دیده به من همرهی کند امروز چه عذر آورم ای دوست دست خالی را
4 مثال روی تو در قلب ما به جاست هنوز تهی نمودی اگر قالب مثالی را
5 چنان بریدی از ما که کس نشان ندهد به هیچ طایری این گونه تیز بالی را
6 مرا ز مرگ تو قامت هلال وار خمید بر آرد سر بنگر قامت هلالی را
7 تویی که در تعلیم سهل بشمردی مشقّتِ بدنی زحمتِ خیالی را
8 تویی که پیش تو آسان نمود و بی مقدار عُلُوِ همت تو کارهای عالی را
9 عَلیَ التَّوالی در کار تربیت بودی به جان خریدی رنج عَلیَ التَّوالی را
10 دو باب مدرسه ی دختران بنا کردی بدون آن که کشی منت اهالی را
11 ترا به سایر زن ها قیاس نتوان کرد به جای زر که خرد ماسه ی سفالی را ؟
12 چه شعله بود که ناگه نمود جلوه و سوخت دل اَدانیِ این کشور و اعالی را
13 دقیقهای ز خیالت فَراغِ بالم نیست مگر به خواب ببینم فَراغِ بالی را