از بسکه غم به سینه من بسته راه از فرخی یزدی غزل 17

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

از بسکه غم به سینه من بسته راه را

1 از بسکه غم به سینه من بسته راه را دیگر مجال آمد و شد نیست آه را

2 دانم چو دیده دید، دل از کف رود ولی نتوان نگاه داشت ز خوبان نگاه را

3 هر شب ز عشق روی تو ای آفتاب روی از دود آه تیره کنم روی ماه را

4 ما را مخوان به کعبه که در کیش اهل دل معنی یکیست میکده و خانقاه را

5 بگشای گوش و هوش که در خلوت صبوح خوش لذتی است، زمزمه صبحگاه را

6 زین بیشتر بریختن خون مردمان فرصت مباد مردم چشم سیاه را

7 تو مست خواب غفلتی ای پادشاه حسن می نشنوی خروش دل داد خواه را

عکس نوشته
کامنت
comment