- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از بسکه غم به سینه من بسته راه را دیگر مجال آمد و شد نیست آه را
2 دانم چو دیده دید، دل از کف رود ولی نتوان نگاه داشت ز خوبان نگاه را
3 هر شب ز عشق روی تو ای آفتاب روی از دود آه تیره کنم روی ماه را
4 ما را مخوان به کعبه که در کیش اهل دل معنی یکیست میکده و خانقاه را
5 بگشای گوش و هوش که در خلوت صبوح خوش لذتی است، زمزمه صبحگاه را
6 زین بیشتر بریختن خون مردمان فرصت مباد مردم چشم سیاه را
7 تو مست خواب غفلتی ای پادشاه حسن می نشنوی خروش دل داد خواه را