1 از دعا در صبح کام دل توان آسان گرفت دست خود بوسید هر کس دامن پاکان گرفت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 آنچنان کز رفتنِ گل، خار میمانَد به جا از جوانی حسرتِ بسیار میمانَد به جا
2 آهِ افسوس و سرشکِ گرم و داغِ حسرت است آنچه از عمرِ سبکرفتار میمانَد به جا
1 خامی بود سر از پی دنیا گذاشتن کاین صید رام می شود از وا گذاشتن
2 بی انتظار دامن ساحل گرفتن است چون موج دست بر دل دریا گذاشتن
1 راه خوابیده رسانید به منزل خود را نرساندی تو گرانجان به در دل خود را
2 تا چو گرداب توان ریشه رسانید به آب همچو کشتی مکن آلوده ساحل خود را
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به