1 ازان رخسار حیرت آفرین تا پرده واکردی مرا چون دیده قربانیان بی مدعا کردی
2 به خون آغشته نتوان دید آن لبهای نازک را وگرنه با تو می گفتم چها گفتی، چها کردی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 خامش نمی شوم چو جرس بادهان خشک دارم هزار نغمه تربازبان خشک
2 از سایه ام اگر چه به دولت رسند خلق باشد نصیب من چو هما استخوان خشک
1 کم نسازد جام می زنگ دل افگار را داس صیقل ندرود این سبزه زنگار را
2 در میان دارد دل تنگ مرا سرگشتگی بر سر این نقطه جولان است این پرگار را
1 طومار زندگی را، طی میکند به یک شب از شمع یاد گیرید، آداب زندگانی
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به