تا در خم آن گیسو چین و شکن افتاده از فرخی یزدی غزل 177

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

تا در خم آن گیسو چین و شکن افتاده

1 تا در خم آن گیسو چین و شکن افتاده بس بند و گره ز آن چین در کار من افتاده

2 در مسلک آزادی ما را نبود هادی جز آنکه در این وادی خونین کفن افتاده

3 شادم که در این عالم از حرص بنی آدم مسکین و غنی با هم اندر محن افتاده

4 زین شعله که پیدا نیست آنکس که نسوزد کیست این شور قیامت چیست در مرد و زن افتاده

5 در عالم مسکینی جان داده بشیرینی هر کشته که می بینی چون کوهکن افتاده

6 از وادی عشق ای دل جان برده کسی مشکل؟ زیرا که به هر منزل سرها ز تن افتاده

7 با ذوق سخنرانی گر نامه ما خوانی در جای سخن دانی در از دهن افتاده

عکس نوشته
کامنت
comment