1 از درد و غم زمانه افسرده مباش وز کجروی سپهر آزرده مباش
2 ور گردش آسمان زمینت بزند چون مردم سرگشته کله خورده مباش
1 نازم آن سرو خرامان را که از بس ناز دارد دسته سنبل مدام از شانه پا انداز دارد
2 رونما گیرد ز گل چون رو نماید در گلستان بر عروسان چمن آن نازنین بس ناز دارد
1 ابر چشم از سوز دل تا گریه را سر میکند هرکجا خاکیست از باران خون تر میکند
2 تا ز خسرو آبروی آتش زرتشت ریخت گنج بادآور ز حسرت خاک بر سر میکند
1 در کهن ایران ویران انقلابی تازه باید سخت از این سستمردم قتل بیاندازه باید
2 تا مگر از زردرویی رخ بتابیم ای رفیقان چهره ما را ز خون سرخ دشمن غازه باید
1 قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است نام آزادی
2 به پیش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان احترام آزادی
1 این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند
2 آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند