-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فرخ آن روز که دیده بر رخت باز کنم تو مرا جانب خود خوانی و من ناز کنم
2 چند گویی که «تو می نال که من می شنوم » این نه چنگ است که پیش تو چو مه ساز کنم
3 سالها شد که نیابم خبر و در کویت دل بیرون شده را آیم و آواز کنم
4 باغبانا، ز تو گه گه بود ار فرمانم بلبلم بر سر خود آیم و پرواز کنم
5 بهر دلبستگی، ای دوست، ره بد بگذار این گره من نتوانم که دگر باز کنم
6 خلق از صحبت من غمزده گشتند، از آنک هر کجا شینم و غمهای خود آغاز کنم
7 ابر را مایه کم آید گه باریدن آب گرنه در گریه خون با خودش انباز کنم
8 دل به قلب زدن برد به یک داو وکنون جان هم اندر سر آن چشم دغاباز کنم
9 خسروا، جان و دل و تن ز تو بیگانه شدند دیگران را، چه غم، ار محرم این راز کنم