1 فرهادم و ثبات قدم هست پیشه ام ناخن دوانده در جگر سنگ تیشه ام
2 از بخت شور در نمک آبم چو مغز تلخ می روترش کند چو درآید به شیشه ام
3 از ناخن آب دشنه الماس برده ام فرهاد را به کوه جهانده است تیشه ام
1 شد غرور حسن از خط بیش آن طناز را بوی این ریحان گران تر کرد خواب ناز را
2 انتظار صید دارد زاهدان را گوشه گیر نیست از سیری، ز دنیا چشم بستن باز را
1 صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را پرده روی توکل ساز، کار خویش را
2 زاد همراهان درین وادی نمی آید به کار پر کن از لخت جگر جیب و کنار خویش را
1 خار ناسازست بوی گل به پیراهن ترا چون زنم گستاخ دست عجز در دامن ترا؟
2 پرتو خورشید را آیینه رسوا می کند چون نهان از دیده ها سازد دل روشن ترا؟
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را