1 هر روز دیده بر ره یاد صبا نهم بر دیدگان خاک درش توتیا نهم
2 زو صد جفا کشم که نیارم به روی گفت کاین درد خود چگونه بر آن وفا نهم
3 ندهم برون غمش که مرا خود بسوخت غم دلهای دیگران چه دگر در بلا نهم؟
4 گفتند «یاد می کندت » دل نمی دهد کاین تهمت دروغ بر آن آشنا نهم
5 شاهان مجالس نیست که سر بر درش نهند چون من گدا رسیده که کاسه کجا نهم؟
6 روزی چو خواست کشتنم از بوی تو صبا آن به که جان ببوسم و پیش صبا نهم
7 چون دل ز گفت دیده مرا سوخت در به در بیرون کشم، به پیش دل مبتلا نهم
8 شبها که گرد کوی تو گردم، به یک قدم اول نهم دو دیده و آنگاه پا نهم
9 بگذار پاره پاره کنم بر تو خویش را پس طعمه پیش هر سگ کویت جدا نهم
10 گفتی که «گل به جای رخم بین » زهی خطا کان دل گر آه می نکنم، بر گیا نهم
11 زین گونه کز لبت سخنی نیست روزیم زنهار پر جراحت خسرو دوا نهم!