گر چه مجنونم و صحرای جنون جای از فرخی یزدی غزل 49

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

گر چه مجنونم و صحرای جنون جای منست

1 گر چه مجنونم و صحرای جنون جای منست لیک دیوانه تر از من دل شیدای منست

2 آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون نیش آن خار که از دست تو در پای منست

3 رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع با غمت گفت که یا جای تو یا جای منست

4 جامه ای را که به خون رنگ نمودم امروز بر جفاکاری تو شاهد فردای منست

5 چیزهائی که نبایست ببیند، بس دید به خدا قاتل من دیده بینای منست

6 سر تسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود با همه جور و ستم همت والای منست

7 دل تماشائی تو، دیده تماشائی دل من بفکر دل و خلقی به تماشای منست

8 آنکه در راه طلب خسته نگردد هرگز پای پر آبله بادیه پیمای منست

عکس نوشته
کامنت
comment