- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مستی و گر فرشته ز لعل تو بو برد دندان بدین رطب که تو داری فرو برد
2 در دور چشم مست تو ایشوخ، شیخ شهر گردن نهاد کز پی رندان سبو برد
3 چشم تو جادویی است که هاروت را بسحر از جوی تشنه آرد و بازش بجو برد
4 نام پری ز شوق تو گه گاه می برم کس را چه حد که نام تو ای تندخو برد
5 پیشت نهاد پنجه خورشید پشت دست با آنکه حسنش از همه آفاق گو برد
6 سودی نداشت گریه که بر روی زرد من رنگی نریختی که کس از شستشو برد
7 چون میرم از غمش بمسیحم چه حاجت است اهلی همین بسم که کسی نام او برد