1 دل نبندند عزیزان جهان در وطنی که به یوسف ندهد وقت سفر پیرهنی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چندان که خواب صبح بود بر جوان لذیذ بیداری شب است به صاحبدلان لذیذ
2 پیکان آبدار تو چون میوه بهشت گردیده است زخم مرا در دهان لذیذ
1 راه خوابیده رسانید به منزل خود را نرساندی تو گرانجان به در دل خود را
2 تا چو گرداب توان ریشه رسانید به آب همچو کشتی مکن آلوده ساحل خود را
1 از حجاب عشق محرومم ز رخساری چنین دست خالی می روم بیرون ز گلزاری چنین
2 سجده می آرند خورشید و مه و انجم ترا قسمت یوسف نشد در خواب، بازاری چنین
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به