1 یک دم نشود که در دم افزون نکنی چو عادت خویت این بود، چون نکنی؟
2 دلداری بر من یقین که داری در دل لیکن نکنی، تا جگرم خون نکنی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 گله ها دارم و نگویم از آنک عشق را مهر بر دهن باشد
2 عاشقان را چو کرم ابریشم جامه هم گور و هم کفن باشد
1 ای نگار، ازبس که اندر دلبری دستان کنی هر زمان ما را به عشق خویش سرگردان کنی
2 عاشقی با تو خطر کردن بود با جان خویش زانکه نپسندی تو دل تنها و قصد جان کنی
1 آن سبزه که از عارض او خاسته شد تا ظن نبری که حسن آن کاسته شد
2 در باغ رخش بهر تماشای دلم گل بود و بسبزه نیز آراسته شد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **