1 یک دم نشود که در دم افزون نکنی چو عادت خویت این بود، چون نکنی؟
2 دلداری بر من یقین که داری در دل لیکن نکنی، تا جگرم خون نکنی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 جهان چو چشم نگاران خرگهی گردد که از خمار شبانه نشاط خواب کنند
1 ای چنگ، سرافگنده چو هر ممتحنی در پای کشان زلف چو محبوب منی
2 گر حلق تراست خشک، پس در چه فنی؟ هم خشک زبانی تو و هم تر سخنی
1 ای نگار، ازبس که اندر دلبری دستان کنی هر زمان ما را به عشق خویش سرگردان کنی
2 عاشقی با تو خطر کردن بود با جان خویش زانکه نپسندی تو دل تنها و قصد جان کنی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به