1 از دور نیفتد قدح بزم مکافات زهری که چشیدن نتوانی، نچشانی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را پرده روی توکل ساز، کار خویش را
2 زاد همراهان درین وادی نمی آید به کار پر کن از لخت جگر جیب و کنار خویش را
1 نوش این غمخانه در دنبال دارد نیش را شکوه ای از تلخکامی نیست دوراندیش را
2 سوز دل از دست می گیرد عنان اختیار شمع نتواند گره زد اشک و آه خویش را
1 غمزه اش افزود در ایام خط بیداد را زنگ زهر جانستان شد تیغ این جلاد را
2 حسن بی رحم است، ورنه دود تلخ آه من آب گرداند به چشم آیینه فولاد را
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به