1 دلا امید بکار جهان چه می بندی چو خواجه روزبهان ناامید شد ز جهان
2 چو بگذری بسر خاک او بیاد آور که گنج علم و کمال است زیر خاک نهان
3 مپرس از پی تاریخ فوت او زنهار که سال فوت بود حال خواجه روزبهان
1 عاشق مجنونم و صحرای غم جای من است گر بمیرم دورازو کس را چه پروای من است
2 سوختن در آفتاب غم نه کار هر کس است سایه من داند این محنت که همپای من است
1 هر کرا حسنی بود آیینه دار روی اوست هرکه دارد بوی عشقی از سگان کوی اوست
2 فتنه پیران نه تنها شد که طفل مکتبی چون الف گوید مرادش قامت دلجوی اوست
1 منه بخاک ره ای یوسف آن کف پا را قدم بدیده ما نه عزیز کن ما را
2 تو شمع مجلسی از باده گر شوی سر گرم جگر کباب کنی عاشقان شیدا را