دلا، با شمع خویشت در نگیرد از اهلی شیرازی غزل 1362

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

دلا، با شمع خویشت در نگیرد گریه و زاری

1 دلا، با شمع خویشت در نگیرد گریه و زاری اگر آتش بجای اشک گرم از دیده میباری

2 مگر با جلوه رفتار او طاووس دعوی کرد که بر طاووس میخندد به قهقه کبک کهساری

3 زدی تیری بغیر ایمه مرا آن از تو بر دل بود عجب گر جان برم زینغم که زخمی خورده ام کاری

4 شهید عشق اگر بردار گردد دولتی باشد بیا باشد کزین دولت مرا محروم نگذاری

5 تو مست خواب خوش شبها چه دانی حال بیداران مگر احوال ما داند سگ کویت به بیداری

6 مگر روز قیامت باز گویم آنچه من دیدم شب هجران ز تنهایی و بیداری و بیماری

7 نظر بازی مکن بر روی خوبان دو کون ایدل که اینجا شرمساری بینی و آنجا گرفتاری

8 بصد خون جگر فرهاد اگر در کوه راهی کرد تو همت پیشه کن اهلی که کوه از پیش برداری

عکس نوشته
کامنت
comment