-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلبرا چشم من از اشک چو دریاچه کنی وزمن دلشده بیجرم تبرا چه کنی
2 خون ما خود غم هجرت زره دید، بریخت اینهمه قصد بخون ریختن ما چه کنی
3 گرد مه مشگ کشیدی و دلم بربودی زلف را بازگره بر زده تا چه کنی
4 گربجان از تو یکی بوسه بخواهم تنها بدهی بیجگری؟ یا ندهی تا چه کنی
5 گفتی از من چه جفا دیه اندر همه عمر آنچه پوشیده نمیماند پیدا چه کنی
6 چون تو میدانی و من دانم گفتن بچه کار خویشتن را و مرا بیهده رسوا چه کنی